ام سی سه

باحال

ام سی سه

باحال

شعر حافظ

شعر حافظ

 شعر حافظ , شعر حافظ با معنی , شعر حافظ شیرازی , شعر حافظ عاشقانه

در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم درباره متن و عکس شعر حافظ دلتنگی و شیراز و رمضان و مسیح در دسته سرگرمی برای شما صحبت کنیم . در ادامه با ما همراه باشید .

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کو به تأیید نظر حل معما می‌کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد

این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا

سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد

گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد

گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست

گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

ای بـی‌خبــر بکــوش کـه صاحب خبــر شوی

تــا راهــــرو نباشی کـی راهـبـر شـوی

در مکتب حقایق پیش ادیـب عشـق

هان ای پسر بکـــوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی…

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

شکرفروش که عمرش دراز باد چرا

تفقدی نکند طوطی شکرخا را

غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل

که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را

به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر

به بند و دام نگیرند مرغ دانا را

ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست

سهی قدان سیه چشم ماه سیما را

چو با حبیب نشینی و باده پیمایی

به یاد دار محبان بادپیما را

جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا را

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

شاهدان گر دلبری زین سان کنند

زاهدان را رخنه در ایمان کنند

هر کجا ان شاخ نرگس بشکفد

گلرخانش دیده نرگسدان کنند

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

دل منه بر دنیی و اسباب او

زانکه از وی کس وفاداری ندید

کس عسل بی‌نیش از این دکان نخورد

کس رطب بی‌خار از این بستان نچید

هر به ایامی چراغی بر فروخت

چون تمام افروخت بادش دردمید

بی تکلف هر که دل بر وی نهاد

چون بدیدی خصم خود می‌پرورید

شاه غازی خسرو گیتی‌ستان

آنکه از شمشیر او خون می‌چکید

گه به یک حمله سپاهی می‌شکست

گه به هویی قلبگاهی می‌درید

از نهیبش پنجه می‌افکند شیر

در بیابان نام او چون می‌شنید

سروران را بی‌سبب می‌کرد حبس

گردنان را بی‌خطر سر می‌برید

عاقبت شیراز و تبریز و عراق

چون مسخر کرد وقتش در رسید

آنکه روشن بد جهان‌بینش بدو

میل در چشم جهان‌بینش کشید

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.